سلام
از همه دوستان به جهت اینکه این مطلب با ماهیت این سایت همخوانی ندارد عذر خواهی می کنم از آقای ذاکری و سایر دوستان ناظم هم به دلیل این بی نظمی پوزش می خوام...
امروز در زومیت تاپیکی تحت عنوان مسجد سلیمان، زادگاه طلای سیاه خاورمیانه ایجاد شد که کاربران در اون به تبادل نظر پرداختند ولی مطابق رویه جدید ! زومیت اقدام به حذف نظر بنده کرد که به هیچ وجه محتوای غیر اخلاقی و یا توهین آمیز نداشت و اعتراضی بود به سو استفاده برخی از افراد از اقتصاد ایران (بدون ذکر هیچ گونه نامی و اشاره حتی دور!! به شخص حقیقی و یا حقوقی خاص!) و همچنین بی توجهی عده ای به جوانان ایران زمین...
با خودم عهد کردم و همونجا در زیر نظرم نوشتم که اگه نظرم رو زومیت حذف کرد با زومیت و وب سایت های وابسته رو کنار بگذارم چون کسانی که اجازه نقد رو به این جامعه نمی دهند افرادی از همین دست هستن البته روی صحبتم به هیچ وجه با تمامی مسئولین زحمت کش زومیت نبوده ولی اون شخص خاص مطمئنا باید یه روزی پاسخ گوی همراهی خودش با کسانی که حق جوونهای این مملکت رو پایمال می کنن باشه و مطمئن باش این حق قابل بازگشت نیست ...
در ضمن بنده هیچ وابستگی به نارنجی و سبز و آبی و... ندارم و چندین سال هست که مرتبا زومیت رو مطالعه می کنم و مسلما دلم واسه مطالب مفید انسانهای فهمیده و دلسوزی مثل آقای دکتر والی و خلیلی صفا و ملک و مابقی نویسندگان محترم زومیت (منهای اون یک نفر سانسورچی!) ... تنگ خواهد شد مسلما با رویه ای که زومیت در پیش گرفته در زمینه خود سانسوری و خودزنی از صدا و سیما هم بزودی پیشی خواهد گرفت ... نقد سالم در بسیاری از رسانه ها وجود داره ولی مشکل زومیت وجود انسان های رادیکال و تندرو هست...
از همه دوستان عزیز طلب بخشش می کنم اگه به شخص خاصی ناخواسته بی احترامی کردم من رو حلال کنه
مرسی همه بچه های جواب 24 مطالعه پاسخ های شما و همین طور سوالات سایر دوستان همیشه برای من لذت بخش و آموزنده بود مرسی
این مطلب هم خطاب به اون شخص محترم:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخشکید سرچشمههای قدیم
نماند آب جز آب چشم یتیم
در آن حال پیش آمدم دوستی
کزو مانده بر استخوان پوستی
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی!
چه درماندگی پیشت آمد بگوی؟
بغرید بر من که عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی بغایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید...
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوائی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند ریش
نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
یکی اول از تندرستان منم
که ریشی ببینم بلرزد تنم
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد