با سلام.
اگر ممکنه اسم این رمان رو هر چه سریع تر بگید خیلی خیلی ممنون شما میشم مرسی
« گفت : به درون خودت نگاه کن،
به خودت نگاه کن در آن لحظه ای که پا به این دنیا گذاشتی.
باز هم برو پایین تر،دورتر از آن لحظه برو ، با پدرت، جسمت را به روی آن لحظه باز کن و توی آن را نگاه کن، چه می بینی؟
من به خودم نگاه کردم در جریان خاطره ای که او در من می دمید و چیزی که دیدم شکافی بود در وجود کودک نوزاد،درست در وسط هستی خودم،
زخمی نامرئی که هیچکس تا آن وقت متوجهش نشده بود و بنابر این هیچکس نمی توانست التیامش بدهد.از همین جاست که درد و عذاب عالم در من می ریزد و ...»
.
نویسنده در این رمان ما را با جهانی مواجه می کند که سرشار از ادعاهای راست و دروغ است حال آنکه برای هیچکس توان تشخیصی وجود ندارد
و هویت انسان ها و آنچه درباره ی خود می گویند قابل باور نیست.